علیعلی، تا این لحظه: 14 سال و 19 روز سن داره

قدم به قدم با علی عزیز مامان و بابا

مامان یا همون سرویس مدرسه اختصاصی

سال گذشته که علی پیش دبستانی بود همیشه دوست داشت و اصرار داشت که خودم ببرمش مدرسه و بیارمش. من هم که بعد از رانا پشت فرمون ننشسته بودم. کلا هر موقع می یومد یکم دست فرمونم خوب بشه ماشین رو می فروختیم!!! و کار از نو روزی از نو!!! با وجودی که خیلی دوست داشتم اما پشت کارنیوال هم ننشستم و بعد از 2 سال برگشتیم سر پله اول. تا اینکه پراید خریدیم و از تابستون بیشتر اوقات با بابایی میومدیم سر کار و من با ماشین برمی گشتم. استرس داشتم اما با این اصرار علی و ذوق خودم برای بردنش به مدرسه مصمم تر می شدم. هرچند شاید سرویس براش می گرفتم. کلا برای سر کار رفتنم و برخی امورات شخصی خیلی نیاز داشتم به رانندگی. اما حالا فهمیدم تا خودت نخوایی کاری انجا...
27 مهر 1395

فرشته ای که زمینی نشد!

صبح روز سه شنبه 6 مهر بعد از اینکه علی رو رسوندم مدرسه برگشتم سر کار و تازه شروع به کار کردم که خاله پری زنگ زد و سراغ خاله صدی رو گرفت. من شب قبلش فقط دم در خونه شون خاله رو دیده بودم و بعد از اون خبری نداشتم. وقتی فهمیدم همون دیشب بستری شده و بیمارستان هست، و خاله پری هم ناراحته سریع زنگ زدم به بابا. متاسفانه فرشته کوچولوی ما پرپر شده بود. نگران حال خاله بودم. با هماهنگی که با بابا جونی انجام دادم که بره مدرسه دنبال علی و ماشین رو از اداره ببره، رفتم بیمارستان. مستقیم رفتم طبقه سوم و عمه مهربون رو جلوی در اتاق خاله دیدم. اشاره کرد که برو تو و با من سلام علیک نکن به خاطر نگهبان. من هم رفتم تو. خاله به هوش بود اما کمی شکمش کج بود. من تو د...
10 مهر 1395
1